سریال

متشکرم سال 87 از تلویزیون پخش شد. ساعت 11 شب و از شبکه استانی. اون موقع برای کنکور درس می خوندم. و با یه عشقی هر هفته رو میگذروندم تا سه شنبه برسه. اول جومونگ  رو در معیت خونواده می دیدم و بعدش، با دو ساعت فاصله میخ  می شدم پای تلویزیون تا سریال متشکرم و داستان یونگ شین و پوم و مین گی سو و سوک هیون  رو ببینم. اون روزا تازه امیرحسین به دنیا اومده بود و کلی با روش های تربیتی یونگ شین حال می کردم و با سوتی هاش می خندیدم . سانسورهاش اعصابمو به هم می ریخت. اما با خنده هاشون خوش بودم و با گریه هاشون بغض می کردم. مرگ پدربزرگ عجیب ناراحتم کرد.

وقتی کمی تکنولوژی تو خونه مون پیشرفت کرد، چند سال بعد از اتمام سریال دوباره دانلودش کردم. از قسمت اول تا آخرشو باز دیدم و لذت بردم. با خنده هاشون خندیدم. با گریه هاشون بغض کردم. با عشقولانه هاشون دلم غنج می رفت و مرگ پدربزرگ عجیب ناراحتم کرد.

چند روز پیش برای فرار از درگیری های فکریم طبق معمول همیشه دنبال یه راه فرار بودم. من همیشه همین طورم. به جای پیدا کردن راه حل، دنبال راهی برای فرار از مشکلاتم هستم. مثلا دو سه ماه پیش قصد کردم پروانه نظام مهندسی مو بگیرم و وقتی دیدم خیلی تو نت ول می گردم  در اقدامی فوری اینستامو حذف کردم. اما از شما چه پنهان که فرقی توی ذات  پلید من ایجاد نشد و راه فرار دیگه ای پیدا کردم. مثل فیلم و سریال دیدن. اونم به صورت رگباری.

الان نزدیک دو ماهه حذفش کردم اما به تایم درس خوندنم اضافه نشد که هیچ همون زمان کمی هم که سرگرم کتاب هام بودم از بین رفت.

به فروش گوشیم فکر کردم. اما می دونم به لب تاپ پناه می برم. یا به هر چیز دیگه ای غیر از کاری که واقعا باید انجام بدم. کم کم دارم به این نتیجه می رسم  که از پیشرفت و تغییر می ترسم. می ترسم که با بهترین شکل خودم مواجه بشم.  نمی دونم توی فیلم ها و سریال های کوفتی هالیوود و کره و فلان جا و بهمان جا دنبال چی می گردم  فقط می دونم بهترین راه، برای  عدم رویارویی با کسی که الان هستم، غرق شدن در داستان زندگی قهرمان های فیلم هاست.

زمان آزمون نظام مهندسی هم رسید و من مثل سال های قبل اصلا کارت نگرفتم و روز آزمون غایب بودم.

یه هفته قبلش وقتی گزینه خاصی برای دیدن و فرار از خودی که هستم، نداشتم دوباره سریال متشکرم رو دانلود کردم و از نو شروع کردم به دیدنش. بعضی صحنه هاش حالمو می گرفت چون خیلی مصنوعی بودن اما هنوزم با خنده هاشون می خندیدم. با گریه هاشون بغض می کردم . با عشقولانه هاشون دلم غنج می رفت و با مرگ پدربزرگ عجیب ناراحت شدم.



مشخصات

آخرین جستجو ها