انیمه ای که همین یه ساعت پیش تمومش کردم و فکر کردن بهش دیگه داره اذیتم می کنه. دوست دارم در موردش باهاتون حرف بزنم.

Banana fish یه انیمه در سبک گانگستریه. دعواهای گروه های خیابونی اونم در کشور تحقق رویاها.

داستان ash(اَش) و iji(ایجی) که در این بین بی چشمداشت با همدیگه دوست می شن و همین دوستی شروع ماجراهای بعدیه.

ژاپن به خاطر بمبماران اتمی فیلم های ضد امریکایی زیادی ساخته. از جمله "ترور طنین انداز" یا همین " مدفن کرم های شب تاب" معروف. حتی از دید من " در این گوشه دنیا" یا " باد برمی خیزد" هم در این دسته جا می گیرن. هرچند شاید بیشتر ضد جنگ باشن تا ضد امریکا.

معمولا هر کشوری یه سری فیلم ها می سازه که خودش رو مدینه فاضله نشون بده و به همه بگه: " ببین! من خیلی بهتر از اونم" و این "اون" کشوریه که به هر دلیلی ازش زخم خورده.

یادمه در فیلم " پل جاسوسان" عینا همین اتفاق  می افته و تام هنکس به زیبایی کشور خودشو به عنوان یه نجات دهنده معرفی می کنه.( یادم نیست کجایی بود احتمالا امریکایی)

مثال در این مورد زیاده و در کشور خودمون هم تا دلتون بخواد داریم و به نظرم اصلا هم بد نیست چون نشون می ده یه خوبی هایی وجود داره که می سه پررنگ نشون شون داد. البته که بیننده باید عاقل باشه و تو هر چاهی نیفته.

بگذریم. 

اَش یه خلافکار نوجوونه تو خیابونای نیویورک. از هفت سالگی بهش میشه به خاطر زیباییش و وقتی هشت سالشه اولین مشو می کشه. بارها در طی ۲۴ قسمت انیمه به دلایل مختلف بهش میشه، با وجودی که زندگی بهش یاد داده مثل گرگ درنده باشه و در بدترین شرایط ممکن منتظر بقیه نمی مونه که نجاتش بدن! در واقع شما در هیچ جای فیلم نمی بینین که کسی بتونه قبل از خودِ اَش اونو از مخمصه نجات بده. نمی دونم شما چی فکر می کنید اما از دید من این یه ویژگی منحصر به فرده. این که هیچ وقت مناظر کسی نباشی تا از مخمصه ای که توش گرفتاری، نجاتت بده و فقط به خودت متکی باشی.

یه جایی اواخر فیلم بعد از یه خشن به اَش، یکی از همراه هاش ازش می پرسه:  "چطور اینقدر زود تونستی باهاش کنار بیای و الان داری برای حمله نقشه می کشی؟"

حوابش بد جوری میخ کوبم کرد.

" اگه قرار بود با این چیزها توجه کنم تا حالا صد بار مرده بودم"

این جمله رو در حالی می گفت که شما به وضوح آسیب روحیش رو در سکانس قبل می دیدین.

این لعنتی شخصیت پردازی و داستان فوق العاده ای داشت فقط از سکانس های احساسی ای مثل مرگ شخصیت های مهم خیلی سریع می گذشت که مشخصا دلیلش کارتونی بودنِ فیلم بود وگرنه با رفع این نقطه ضعف میشه  یه سریال چند قسمتی کامل برای مخاطب بزرگسال، از روش ساخت.

اَش یه نوجوونه. اما بزرگترین مشکلاتشو توی کتابخونه حل می کنه. و در این محل با آروم ترین وجه شخصیتش مواجه می شین. جایی که حس می کنی هیچ وقت حتی با صدای بلند صحبت نکرده چه برسه به آدم کشی!

جالبه نه! راستش من انیمه های ژاپنی رو به خاطر همین چیزهاست که خیلی دوست دارم. در لابه لای داستان کتاب رو عضو جدا نشدنی شخصیت ها می کنن و تمام این ها در مقابل چشم شما اتفاق میفته. و بالاخره به حایی می رسی که با خودت می گی: " پس من چرا کتاب نمی خونم؟" 

این سوالیه که من واقعا از خودم پرسیدم.

خالقان اکثر قهرمان های انیمه های مختلف بدون این که اشاره ای به کتاب خون بودن شخصیت ها کنن یا این که دیالوگ شعاری داشته باشن، جوری قضیه رو نمایش می دن که انگار جزئی از وظایف روزمره و حیاتی اون شخصیته درست مثل غذا خوردن.

سکانس پایانی banana fish توی کتابخونه اتفاق میفته و خب بهتره چیزی نگم تا داستان لو نره.

یه نکته بگم، با وجودی که یکی از موضوعات انیمه هست اما سکانسی در این مورد به شما نشون نمی ده و چون مخاطبش نوجوون ها هستن خیلی هم کار خوبی کردن. و این که رده سنی مناسبش ۱۵ سال باشه یا ۱۸ دیگه به خود فرد بستگی داره چون به هر حال شما نمی تونی یه پسر  یا دختر۱۵ ساله رو مجاب کنی که چه فیلمی ببینه و چه فیلمی نبینه. اما به طور قطع مخاطبش کودکان نیستن.

یکی از ایراد هایی که به انیمه ها گرفته میشه چشم های بزرگ شخصیت هاست. این نوید رو بهتون می دم که در banana fishبه جز شخصیت ایجی که ژاپی الاصله، چشم های بزرگ با موهای به رنگ های عجیب که از مشخصه های مانگاهای ژاپنی هست، نمی بینین.

از جمله معیار های من برای یه انیمه خوب تاثیرگذرای شخصیت های فرعی در حد و اندازه ی شخصیت های اصلیه داستانه که این مورد در banana fish به خوبی رعایت شده. شما کلی شخصیت فرعی دوست داشتنی دارین که پایان زیبایی ندارن. 

یه معیار مهم دیگه، واقع گراییه. شما در ابتدای داستان شخصیت دست و پاچلفتیه " ایجی" رو دارین. شخصیتی که با یه گرگ بیابان دیده مثل اَش همراه میشه و به تبع اگه بخوایم فیلم هندیش کنیم، ایجی باید یه شبه تبدیل می شد به یه گانگستر حرفه ای! اما این اتفاق نمی افته. و تا پایان فیلم " ایجی" همچنان یه دست و ماچلفتیه که به سختی می تونه با تفنگ شلیک کنه!

خب دیگه فک کنم همه چیزهایی که فکرمو در مورد این انیمه مشغول کرده بودن، رو گفتم. جز یه چیز. 

چند سالی هست که در ژاپن و چین هم انیمه هایی در مورد همجنسگراها ساخته میشه و خب علتش هر چه که هست برام جالبه بیشتر به روابط گِی ها پرداخته میشه! و بر حسب اتفاق یا عمد انیمه های خیلی خوبی هم هستن.

به هر حال اگه قصد عادی سازی و یا حتی ترویجه، خب دو تا خانم هم می تونن همجنسگرا باشن! کم کم رگ زن سالاریم داره بزرگ میشه که در این مورد هم مرد سالاری آخه!

تو پرانتز بگم فیلم" باشگاه خریداران دالاس" رو ببینید و به بازی "Jared leto" دقت کنین. لعنتی خیلی خوب نقش یه ترنس عاشقو بازیمی کنه. 

این فیلم کلا خیلی خوبه.

البته american beauty هم که جایی برای حرف زدن نداره. ببینیدش.

 


مشخصات

آخرین جستجو ها